ای بر آورده ی وصل شب مهتاب و پگاه
ناز پرورده ی خوشید و نظر کرده ی ماه
چون خدا ساختنت خواست به دلخواه نخست
گلت آمیخت به هفتاد گل مهر گیاه
مشتی الماس زشب چید و به چشمت پاشید
تا درخشان شود این گونه به چشم تو نگاه
نیز ازآن باده که زانگونه بهشتش کردند
یک – دوپیمانه در آمیخت بدان چشم سیاه
پس به حوا و تو بخشید تنی وسوسه ریز
آنکه با آدم و من داد دلی وسوسه خواه
گنگ و سرگشته به هر سو دل آدم چون دید
با هوایت هوس گم رهش آورد به راه
برقی از چشم تو آنگاه در آدم زد و سوخت
خرمن آدمیان را هم از آن طرفه گناه
تا شکیبم دهد و صبر به زندان زمین
از بهشت سوی من هدیه فرستاد آن گاه
نویسنده: بیقرار(شنبه 86/9/3 ساعت 10:8 صبح)